#شیرینی_مشهدی#شیرینی_آلمانی#شیرینی_مارمالادی
#fareq#dreamlandcake


فرزندي از پدر قيمت زندگي را پرسيد.پدرسنگى زيبا به او داد و گفت بردار و ببر بازار، ببين مردم چقدر مي خرند؛ اگر قيمت را پرسيدند، هيچ نگو، فقط دو انگشتت را ببر بالا.سنگ را به بازار برد. سنگ را ديدند و قيمت پرسيدند.کودک دو انگشتش را بالا آورد؛ گفتند دو هزار تومان! نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت؛ پدر به او گفت اين بار برو در بازار عتيقه فروشان، آنجا وقتي کودک دو انگشتش را بالا برد عتيقه فروش گفت: دويست هزار تومان!اين بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعريف کرد. پدر به او گفت:اين بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو . وقتي دو انگشتش را بالا برد آن گوهر شناس گفت دو ميليون تومان!آن کودک باز ماجرا را براي پدر تعريف کرد. پدر گفت: فرزندم! حالا فهميدي که قيمت زندگي چند است ؟"مهم است که گوهر وجودت را کجا وبه چه کسي بفروشي"...